جهانبخش: تصمیم من و طارمی برای نرفتن به عربستان درست بود
تاریخ انتشار: ۱۹ مهر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۸۶۵۰۵۷
علیرضا جهانبخش در خصوص اینکه این روزها بسیار کم صحبت میکند، گفت: درست میگویید. بعد از جام جهانی خیلی کم صحبت کردم. دلیلش این است که دوست دارم تمرکز کنم و بی سر و صدا و در آرامش کار خودم را جلو ببرم. بعد از جام جهانی ۲۰۲۲ به خودم قول دادم از این فضا خارج شوم. میخواهم به جای حرف زدن، تمرکز کنم. چون حس خوبی دارم که در جام ملتهای آسیا موفق میشویم و انتظار این است که ذهنمان را معطوف به فوتبال کنیم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی تصریح کرد: هرچه میگذرد با کادرفنی هماهنگتر میشویم و این اتفاق بسیار مثبتی است. کادرفنی به خوبی توانست روی بازیکنان تأثیر بگذارد و این مساله را بخصوص مقابل بلغارستان دیدیم. روند تیم ملی مثبت است و همین همه ما را امیدوار کرده. الان اکثر بچهها با تجربهاند و جوانترها هم اضافه شدهاند. جام ملتهای آسیا هم نزدیک ایران برگزار میشود و تمام این مسائل امید ما را بیشتر میکند.
کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در خصوص انتقاد از قلعه نویی به خاطر تعداد زیاد دستیارانش گفت: این موضوع در اختیار سرمربی تیم است و قطعا نسبت به نیازهای خود دستیارانش را انتخاب میکند. خیلی از تیمها مربیان زیادی دارند و این اتفاق عجیبی نیست.
وی تصریح کرد: تقسیم وظیفه در کادرفنی به سود تیم است و دلیل این انتقادها را نمیدانم. بازهم تکرار میکنم این موضوع از نظر من عجیب نیست و هر مربی باید در بخش تخصصی خود با بازیکنان کار کند.
جهانبخش در رابطه با نیمکت نشینی خود در فاینورد خاطرنشان کرد: فصل را خوب شروع کردم، اما از یک جا به بعد، سرمربی تصمیم گرفت از بازیکنان دیگر استفاده کند. چون روی دور برد هم بودیم، ترکیب تغییر نکرد. هر وقت به زمین رفتم نشان دادم میتوانم به تیم کمک کنم و موثر باشم. خودم تصمیم گرفتم بمانم و این فصل در لیگ قهرمانان بازی کنم. ضمن اینکه در هلند هم شانس قهرمانی داریم.
وی در پاسخ به این سئوال که آیا از انتخاب فاینورد پشیمان نیست، گفت: به هیچ وجه. این تصمیمی بود که خودم گرفتم. پیشنهادهایی داشتم که کم نه، خیلی وسوسهکننده بودند. برای دوستان که توضیح دادم، خیلیهایشان گفتند چرا در فاینورد ماندی؟ بازی در لیگ قهرمانان اروپا، اما برای من خیلی اهمیت داشت. از طرفی تیممان اینقدر خوب است که شانس قهرمانی مجدد در هلند را داریم. همه اینها دست به دست هم داد تا در فاینورد بمانم.
کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در پاسخ به این سئوال که چه تیمهایی پیشنهاد داشته است، اظهار داشت: دو سه پیشنهاد از اروپا داشتم. از لیگ فرانسه دو پیشنهاد داشتم. از همین هلند یکی دو تیم خیلی جدی با من حرف زدند. پیشنهاد وسوسهکننده من، اما از لیگ عربستان بود. پیشنهادی که شاید خیلیها رد نمیکردند. اسم تیم را نمیتوانم بگویم، اما تیمی که بتواند اینقدر پول پرداخت کند، حتماً قدرتمند هم هست.
وی در رابطه با اینکه دستمزد پیشنهادی او چقدر بوده است، گفت: مبلغ پیشنهادی عربستانیها از سه سال حضورم در فاینورد بیشتر میشد، اما خب نرفتم و آن را رد کردم. چون در تمام این سالها هیچوقت مسائل مالی برایم اهمیت نداشت. یعنی تصمیمی تنها به دلیل دریافتی بیشتر، نگرفتم. خیلی راجع به این مساله فکر کردم، اما در آخر تصمیمم این بود که بمانم و در لیگ قهرمانان اروپا بازی کنم.
جهانبخش افزود: لیگ عربستان به درجهای رسیده که همه دنیا به آن احترام میگذارند. وقتی تمام شبکههای ورزشی مشهور بازیهای لیگ عربستان را زنده پخش میکنند، یعنی همه دارند احترام میگذارند. در این برهه، اما تصمیم گرفتم به عربستان نروم. به عقب هم برگردم دوباره این تصمیم را میگیرم. کارهایی که در فوتبال عربستان انجام شده، واقعاً جالب است. آنها درخواست دادهاند تا میزبان جام جهانی باشند. ۲۰۳۰ را امتحان کردند تا ۲۰۳۴ را قطعی داشته باشند. من شنیدم شانسشان از بقیه کشورها بیشتر است.
وی در خصوص اینکه طارمی هم پیشنهاد عربستانیها را رد کرد، گفت: با مهدی مستقیم حرف نزدم. ما وقتی هم را میبینیم خیلی درباره فوتبال صحبت نمیکنیم. تصمیم شخصی مهدی بود که به عربستان نرود. همانطور که من چنین تصمیمی گرفتم. به نظر من تصمیم درستی گرفت. چون او خوب میداند دارد چکار میکند.
کاپیتان تیم ملی فوتبال ایران در مورد اولین گلش در لیگ قهرمانان اروپا و مقابل سلتیک خاطر نشان کرد: من از بچگی آرزو داشتم که به این سطح برسم. در انگلیس گل زدم، در هلند همینطور. در لیگ کنفرانس و همچنین لیگ اروپا هم تجربه گلزنی داشتم. فقط مانده بود در لیگ قهرمانان اروپا هم یک تیک کنار نام من بخورد. قشنگ نبود که سالها بعد، وقتی درباره رزومهام صحبت میکنم، جای گلزنی در لیگ قهرمانان خالی باشد. اتفاقاً در اولین بازی هم گل زدم. حالا در تمام تورنمنتها گل زدهام به جز جام جهانی. امیدوارم این اتفاق هم رخ بدهد.
وی با بیان اینکه گل ساختن را بیشتر از گل زدن دوست دارد، گفت: گل ساختن برایم جذابتر است. شاید عجیب باشد، اما من این موضوع را بیشتر از گلزنی دوست دارم. شاید دلیل این موضوع به خاطر پستی است که در آن بازی میکنم. ولی خب در فوتبال گل زدن بیشتر به چشم میآید. همه جای دنیا به گلزن بیشتر توجه میکنند تا گلساز. ساخت گل قطعاً ارزشمند است، اما متأسفانه در تمام دنیا اینگونه جا افتاده که گلزن مهمتر از پاسور است.
جهانبخش در خصوص اینکه برای فصل بعد چه برنامهای دارد، اظهار داشت: من یک سال دیگر با فاینورد قرارداد دارم. باید فصل را به پایان ببریم تا ببینیم چه شرایطی رقم میخورد. از الان نمیشود قطعی گفت که میخواهم چکار کنم، اما من یک سال دیگر هم آپشن دارم و اگر فعال شود باید ببینم اوضاع به چه سمتی میرود. چون قرارداد اولیه من سه به علاوه یک بود.
بازیکن تیم ملی فوتبال ایران در خصوص اینکه آیا در هلند لقبی برای او درست نکرده اند، گفت: لقب که نه، اما رابطهام با هواداران فوقالعاده است. اتفاقاً یکی از دلایلی که مجابم کرد بمانم، همین هواداران بودند. دل کندن از آنها واقعاً سخت بود.
وی در مورد اینکه آیا با همتیمی ژاپنی خود در خصوص جام ملتها کری خوانی ندارند، اظهار داشت: نه خیلی. تا الان که کری نخواندم، اما حالا باید ببینم تا جام ملتها چه پیش میآید. نزدیکتر که شویم شاید برای هم رجز بخوانیم، اما فعلاً نه.
منبع: ایرنا
منبع: فرارو
کلیدواژه: فوتبال قیمت طلا و ارز قیمت موبایل تیم ملی فوتبال ایران لیگ قهرمانان اروپا جام ملت ها جام جهانی
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۸۶۵۰۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
آدینه با داستان/ چی از آسمان افتاد؟!
داستان کوتاه
مریم رحمَنی
یک چیز سنگینی پرت شد توی حیاط. درست زیر پنجرهی اتاق خواب. از خواب پریدم و اولش فکر کردم خوابی دیدهام.مثل وقتهایی که خواب میبینم و بلافاصله بعد از بیدار شدن دنیای خواب و بیداری را نمیتوانم از هم تفکیک کنم.
پردهی پنجره را کنار زدم و توی تاریکی مطلق حیاط هیچ چیز ندیدم. بیاختیار دست کشیدم به تشک تخت و دستم که به جسم گرم جمشید خورد، بی که برگردم و نگاهش کنم، پتو را کشیدم تا زیر چانهام و سعی کردم دوباره بخوابم. چشمهایم بسته نمیشد و مدام تصویر مردی قوی هیکل میآمد جلوی چشمم که با نقاب مشکی و چاقوی تیز توی دستش بالای سر من و جمشيد ایستاده و... . هی چشمهایم را باز میکردم و سعی میکردم با تکان خوردن جمشيد را بیدار کنم، اما حالا بعد از گذشت یازده سال دیگر فهميده بودم این شکل خروپف کردن پشت سرش خواب عمیقی است که با این تکانها، حتی با افتادن احتمالا یک هیکل درشت مردانه توی حیاط نمیشود بیدارش کرد.
نور چراغ توی حیاط هی خاموش و روشن میشد و داشتم فکر میکردم کاش برای عوض کردنش بیشتر پافشاری کرده بودم یا لااقل خودم میرفتم یک لامپ میخریدم و خودم عوضش میکردم، حالا مگر عوض کردن یک لامپ چقدر کار دارد که من این چیزها را بیاندازم گردن جمشید و او هم هربار با گفتن جملهی "چقدر جدیدا حساس شدی"، از زیرش شانه خالی کند و مثلا بگوید فعلا که نور دارد!
لای پنجره باز بود و سوز تندی میآمد توی اتاق که برای هوای اردیبهشت ماه زیادی سرد بود. بالاپوشم را از روی پشتی صندلی برداشتم و انداختم روی دوشم.
برگهای درخت اکالیپتوس توی خیابان که نصفش کشیده شده بود توی حیاط خانهی ما، همینطور داشتند تکان میخوردند و یک صدای خشخش ریزی توی هوا میرقصید.
بوی دود سیگار از کنار بینیام رد شد و بیهوا سرم را بالا گرفتم و دنبال ماه توی آسمان گشتم. در هوای آلودهی مرکز شهر و وسط اینهمه شلوغی کمتر پیش میآید ماه را گوشهای از آسمان ببینم. با زن همسایهی طبقهی بالا که آمده بود دم پنجره و سیگار میکشید چشم تو چشم شدم. سرم را به علامت سلام تکان دادم و بالاپوشم را از دو طرف هی کشیدم فقط برای اینکه کاری کرده باشم. چون آنقدرها که تصور میکردم باد سردی نمیوزید.
-شما هم خوابتون نمیاد؟
- یه صدایی از توی حیاط شنیدم، اومدم پیاش!
همزمان گوش تیز کردم که صداهای اطرافم را بهخاطر بسپارم.
- من هیچ صدایی نشنیدم!
-مطمئنید؟ صدای وحشتناک افتادن یه چیزی از پشت بوم بود.
کلمهی پشت بام در لحظه روی زبانم چرخید وگرنه اصلا چه میدانستم آن "چیز" احتمالا سنگین از کجا افتاده روی زمين.
به شازده کوچولو فکر کردم و دوباره فکر کردم آن صدا برای شازده کوچولو بودن زیادی بزرگ بود.
زن گفت: چای یا قهوه میخورید؟
گفتم: این موقع شب نه! خوابم میپرد و تا صبح باید داستانسرایی کنم!
از حرف خودم خندیدم و گمان کردم حرف بامزهای زدهام، چهرهی بیتفاوت زن از آن فاصله و زیر نور کم رمق ماهی که اصلا نمیدانستم کجاست خندهام را جمع کرد و دوباره بالاپوشم را از دو طرف کشیدم به خودم.
زن گفت: شبها خیلی طولانیاند.
و دیدم که سیگار دیگری روشن کرد. روی نیمکت کهنهی وسط حیاط نشستم تا راحتتر بتوانم به حرفهایش گوش کنم. گردنم درد گرفته بود.
-شاید بهتر باشد از اول غروب دیگر چای یا قهوه نخورید!
-پس چکار کنم؟
- من و همسرم فیلم میبینیم. گاهی بازی میکنیم. منچ و مارپله.
دوباره خندیدم و دوباره خندهام را و بالاپوشم را جمع کردم.
- فیلمهای توی خیابان را هر روز میبینم. فیلم زندگی خودم را هرشب مرور میکنم. فیلم به چه کارم میآید.
داشت لابلای برگهای اکالیپتوس دنبال چیزی میگشت.
- ها... بیا... اومد بالاخره
-چی اومد؟
-ماه! خودتم داشتی دنبالش میگشتی.
از روی نیمکت بلند شدم و آمدم نزدیک ساختمان روی پنجهی پا و دیدمش. عینکم را نزده بودم و چیزی که میدیدم مجموعهای ابری از نور زرد بود. خب همین هم غنیمت بود. اینکه من درست نمیدیدمش دلیل بر درست نبودنش نبود.
-قشنگه.. نه؟
-خیلی
-فکر کن یه چیز گرد خیلی بزرگ وسط آسمون همینجور معلق وایساده، خود تو هم روی یه چیز گرد خیلی بزرگِ معلق وایسادی! اون تو رو نگاه میکنه، تو اونو.
صدای گوشخراش یک موتور سیکلت برای چند لحظه ارتباط کلامی ما را قطع کرد.
دستم را گذاشتم پشت گردنم و پرسیدم: شما صدای افتادن چیزی را از آسمان نشنیدید؟
- شاید شازده کوچولو بوده و با صدای بلندی خندید. آنقدر صدای خندهاش بلند شد که فکر کردم حتما جمشيد از خواب می پرد.
-برای صدای شازدهکوچولو زیادی بزرگ بود آخه
-گفتی قهوه نمیخوری؟
حتی منتظر جوابم نماند. پنجره را بست و چراغ را خاموش کرد.
یک برگ اکالیپتوس از روی زمين برداشتم و با دستم خردش کردم. بوی عجيبی دارد و هربار که همچین بوهایی به هم میخورد تصمیمهای عجیبی برای خانهداری میگیرم. مثلا اینکه چند برگ ازش بچینم و ببرم خانه و شبها دمنوشهای خوشمزه درست کنم. یا اینکه فردا عصر حتما کیک هویج درست میکنم و برای همسایهی طبقهی بالا میبرم و باهاش دوست میشوم. یا از این به بعد حتما توی قوری چای عناب میریزم.
برگها را از توی دستم ریختم کف حیاط.
توی آشپزخانه صدای سوت کتری بلند شد. جمشيد با قیافهی یک قاتل فراری نشسته بود پشت میز و یک صدای ممتد زشت را با جعبهی خالی کبریت در میآورد و هی زیر لب میگفت انگار یه دسته غاز وحشی حمله کردن تو اتاق خواب! صدای کشیده شدن پایهی صندلی از جایم پراند و جمشيد درست روی لبهی درگاهی آشپزخانه رویش را بهسمتم برگرداند و گفت: یادته گفته بودی وقتی بچه بودی یه دسته غاز وحشی از وسط کوچهتون رد شدن و تو ترسیدی؟
گفتم آره. اولینبار بود که یکی از بچههای کوچه داشت ماجرای قتل اميرکبير توی حمام فین رو تعریف میکرد.
- و تو فکر کردی قاتلهای امیرکبیر حمله کردن!
قهقهه زد و محکم خورد به در آشپزخانه. از صدای کوبیده شدن در به دیوار تکان سختی خوردم و پشت گردنم تیر کشید.
بعد خودش را جمع کرد و صورتش را جدی کرد و گفت:
-حق داشتی! حملهی غازهای وحشی خیلی ترسناکه!
قوطی نسکافه و جعبهی چای کیسهای کنار هم و هر دستم روی یکیشان.
یا باید چای میخوردم یا یک قهوهی فوری.